من
خسته
تنها
افسرده
گیر افتاده بین روزمرگی های لعنتی
و چیزی که دیگران از من تو ذهنشون ساختن
شاد
شنگول
عاشق خل وچل بازی
سرزنده
سرزنده
سرزنده
چه قدر سخته غرق جمعیت بودن در عین تنهایی . . .
آن شب که ماه عاشقانه هایمان را
تماشا میکرد
آن شب که شب پره ها
عاشقانه تر
نور را میجستند
و اتاقم
سر شار از عطر بوسه و ترانه بود
دانستم
تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی
یه دریا اشـــــــــــــک برای ریختن دارم ...
یه دل گرفته....
یه زندگی پر از خــــــالی...
من سرشارم از تنهایــــــــــــی....
.
.
.
تنهایــــی همیــــن اســـــت...
تکـــــــرار نا منظـــــم من بــــی تـــو....
بی آنـــکه بدانــــی برای تـــو نفــــس می کشـــــم....
این روزها من
حرفی نیست.!
خودم سکوت را معنی میکنم
کاش میفهمیدی:
گاهی همین نگاه سرد:
روی زمستان را هم کم میکند!!!!
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام
تا ارامش اهالی دنیا
خط خطی نشود..
اینجا زمین است
رسم ادمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردند
فراموشت میکنند...
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم
تا به گوش تو برسانند....
می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند...
غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار ....
من اکنون صاحب دشتی قاصدکم!
اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک
می میرند؟
رودها در جاری شدن
و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسان ها
همه ی انسان ها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
اما نباشد، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد، هرگز نباشد