مسیر هم مهم نیست
حتی خود سفر هم چندان مهم نیست
همسفر خیلی مهمه . . .
ﮐﺴﯽ ﮎ ﺳﺮﺕ ﺩﺍﺩﻣﯿﺰﻧﻪ ، ﻗﺒﻼ ﯾﮑﯽ ﺳﺮﺵ
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻩ ...
ﮐﺴﯽ ﮎ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﺪﻩ ﻗﺒﻼ ﯾﮑﯽ ﺑﻬﺶ ﻓﺤﺶ
ﺩﺍﺩﻩ ....
ﮐﺴﯽ ﮎ ﻣﯿﺰﻧﺘﺖ ﻗﺒﻼ ﯾﮑﯽ ﺯﺩﺗﺶ ....
ﮐﺴﯽ ﮎ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﻧﻤﯿﮕﻪ
ﮐﺠﺎﺑﻮﺩﯼ ، ﺑﺎﮐﯽ ﺑﻮﺩﯼ ،ﯾﺠﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺍﻧﮕﺎﺭﻭﺍﺳﺶ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،، ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺶ
" ﺧﯿﺎﻧﺖ" ﺷﺪﻩ ..
ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﺮﺩﻩ ، ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﺶ ﻣﻬﻢ
ﻧﯿﺴﺖ،ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﺗﺎ ﺑﻬﺖ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﻪ ﺑﮕﻪ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ،،،ﻭﺍﻗﻌﺎ
ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ..ﺍﻭﻧﯽ ﮎ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﯽ ﻻﺷﯽ ﺍﻭﻧﯽ ﮎ
ﻣﯿﮕﯽ ﺗﮏ ﭘﺮ ﻧﯿﺴﺖ ، ﯾﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ..
ﺍﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻻﺷﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﯼ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻋﺎﺷﻖ
ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮﺑﻮﺩﻥ ...
وقتی عاشقش شدم که دیدم
هیچوقت دلمو نشکست
هیچوقت بهم نه نگفت
همیشه در جواب بچه بازیهام
خندید و گفت: عاشق همین کاراتم...
شب، چه اینجا و چه آنجا، باز هم شب است.
شب ها اینجا مدت هاست سکوت کرده است.
زانو هایش را در آغوش کشیده و روی لبه پنجره ای که رو به هیچ جا باز نمی شود نشسته است
در این مدت بسیار نوشته ام، کم خوانده ام. بسیار دیده ام و کم نگریسته ام. بسیار شنیده ام و کم گوش داده ام.
اما آموخته ام که گاهی باید نوشت برای خوانده نشدن، گاهی باید رفت برای ماندن......
بگذار صدایت بزنم، با تمام حرفهای ندا
که اگر بهنام آوازات ندادم، از لبانم زاده شوی
بگذار دولت عشق را بنیان گذارم
که شهبانویش تو باشی
و من بزرگ عاشقانش
بگذار انقلابی به راه اندازم
و چشمانت را بر مردم مسلط کنم
بگذار… با عشق چهرهی تمدن را دگرگون سازم
تمدن تویی، تو میراثی هستی که شکل گرفته
از پس هزاران سال، در دل زمین
صدای پای آرامش نمی اید
صدای غرش ابر است
از این ابر ها باران نمی بارد
بلا و محنت و درد است
دگر روی زمین گندم نمی کارد
هوای کوچه مان سرد است
لطیفه ها دگر شادی نمی آرد
لب و رخسار ما زرد است
دل از دنیا بریدم من ولی چشمت نمی زارد
ببین زانو زدن ها را که مرگ یک جوانمرد است
حرفها
گاهی اوقات
از زباله های هسته ای هم خطرناک تراند
هیچ جا نمیشود چالشان کرد ...
سلام ...
اینجا خبری نیست
فقط درخت های پُشتِ پنجره مانِ
گنجشک ها را گم کرده اند ....
و زیرِ آفتابِ بی رَمقِ زمستان
ذره ذره زخم های خود را آب می کنند ...
باورت می شود !
خیابان که آن همه از آمدن های تو
آبستنِ گام های تب دارمان بود ،
حالا زیرِ بن بستی سنگین
به خواب رفته ...
و دیوارهایِ خانه
که آغوش های عاشقانه مان را پناه می شدند ،
حالا قد کشیدند
و دارند مرا با هِق هقِ دلتنگی هایت می بلعند ...
نه !
اینجا خبری نیست
باور کن ...
من هنوز صدایِ نفس هایم را می شنوم
هر از گاهی ...
از چشم هایِ خُمارِ تو
تا سلام هایِ عاشقانه ی من راهی نیست ...
یک روز تو با من خواهی بود
روزی که من با لالایی بوسه هایم ،
لب های سرخِ تو را خواب می کنم
و از پیله هایِ قلبِ تو ،
پروانه هایِ شعر زاده می شوند ...
روزی که تو حرف می شوی
و دور تا دورِ اشک هایِ مرا خط می کشی
می دانم
تا طلوعِ تو در آغوشِ من ،
فقط چند ثانیه رویا باقی مانده است ...
اینجا نمیشه به کسی نزدیک شد” آدما از دور دوست داشتنی ترن....
کودتايي ست
در کيمياي تن
و شورشي ست شجاع
بر نظم اشياء
و شوق تو
عادت خطرناکي ست
که نمي دانم چگونه از دست آن
نجات پيدا کنم
و عشق تو
گناه بزرگي ست
که آرزو مي کنم
هيچ گاه " بخشيده " نشود.
mall;">خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :
mall;">" نــــذار برمـ "
mall;">یعنی بــرمـ گــــردون
mall;">سفــــت بغلمـ کـــن
mall;">ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــه ات و
mall;">بگــــــو :
mall;">mall;">
بیخــــــود کــردی میگی خداحافـــــظ
mall;">مگـــــه میـــذارمـ بــــری؟!!
mall;">مــــــگه الکیــــــــه ؟
مـیخـنـدم :
دیـگـر تـ ــب هــم نـدارم
داغ هـ ــم نیـسـتـم
دیـگــر بــ ــه یـ ـاد تـ ــو هـ ـم نـیسـتم
سـ ـرد شـ ـده ام...
سـ ـرد سـ ــرد
نمـ ـی دانـم
شـایـد دق کـ ــرده ام
کسـ ـی چــ ـه مـی دانـد
بــ ـی حسـ ـم کـ ـردی نـسبت بــ ــه تمـ ــام حـ ـس هــ ــای دنیـ ــا...
نگرانت نیستم...
شادی های دنیاکنارت هستند
مزاحمت نمی شوم.....
من ودلتنگی هایم زیادی هستیم....
جایی برای ما نیست.
می روم گوشه ای...
کنار دلهره...
ازدور به تماشا می نشینم
مزاحمت نمی شوم....
تو فقط بخند.......
خیـــــــــابان شلــــــــــوغی استـــ
که تـــــــــــو در میــــــــــانه اش ایستــــــــــاده باشی
ببینی می آینـــــــــــد
ببینی می رونـــــــــد
و تو همچنــــــــــــان
ایستــــــــــــاده باشی !
بره های این حوالی گرگها را می درند!
ماهی های شهرما از کوسه هم وحشی ترند!
زاغ های بی صفت جای کبوتر می پرند!
زنده ها هم آبروی مرده ها را می برند!
احمقانه است،در این شهر به دنبال محبت باشیم...!
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
گــُـم شــدی . . .
میــان آدمهایـی كـه همــه شبیـه همند!
تــو اما فرق میكنـی
من تــو را
كــ جور خاص دوست دارمـــَت..
شبیــه آسمانــی كه تنـها یك ماه دارد..
یا بهــتــر بگویــم شبیــه مردی كه
فقط
یكـــ زن دارد...
سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم
رفتــن من تــرک تو نیســـت
مجـــــبورم از پیشت بــــرم
بــــزار منــــم یه قسمت از
خـــاطره های تو بشــــم
مــــی خوام بگـــم منـــو ببخـــش
که اومــــدم تو زندگیـــت
ببــــخش که از ته دلـــم
شدم اسیــــــر سادگیـــت
تو عشق من چه دردایــــی
اومــــد سراغ تو عــــــزیز
به خاطـــر رفتن من
رو گــــونه هات اشکــــی نریــــز
رفتــــن من ترک تو نیست
تو تا ابـــد کنـــارمــی
اگـــه نبــاشــــی پیش من
تو خواب و تو خیــــالمـــی
......
میــــرم که راحت بشــــی از
دلشــــوره های هر شبت
کـــاری ازم بر نمیـــــــاد
فقط شدم دردســرت
میـــــــــرم ولـــی تا همیشـــه
مــی مونی تو توی دلــــــم
با اینـــکه خیلــــی عاشقـــم
از پیش تو بایــد بـــــــرم
رفتــن من تــرک تو نیســـت
مجـــــبورم از پیشت بــــرم
بــــزار منــــم یه قسمت از
خـــاطره های تو بشــــم
مــــی خوام بگـــم منـــو ببخـــش
که اومــــدم تو زندگیـــت
ببــــخش که از ته دلـــم
شدم اسیــــــر سادگیـــت
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد ...
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟؟؟؟؟
پنبه را از ریش شهوت برکنی
رقص وجولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون "خود" مردان کنند
چون رهند از دست "خود" دستی زنند
چون جهند از نقص "خود" رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شورشان کف میزنند
تو نبینی لیک بهر گوششان
برگها بر شاخها هم کف زنان
تو نبینی برگها را کف زدن
گوش دل باید نه این گوش بدن
حضرت مولانا
به من گفتی
تو سخترین لحظه ها کنارتم
دریغ از اینکه سخت ترین
لحظه ها رو خودت برام رقم زدی
به سلامتي اونايي که هر چي شکستن، دل نشکستن
به سلامتي اون كسي كه ميدونه ولي هميشه ساكت مي مونه
به سلامتي هر كس كه درونش داره ميسوزه اما ترجيح ميده لبهاشو بدوزه
به سلامتي اون سوال هايي که پرسيده نمي شن ولي جوابشون بغض ميشه تو دل آدم
به سلامتي اونيکه تو دردناکترين لحظه ها، سنگينيه سکوت رو تحمل کرد
اما لب باز نکرد تا عشقش همونجوري که خوشه ، خوش بمونه
به سلامتي مدادهاي مداد رنگي که تا آخرين ذزه وجودشون يه رنگ ميمونن . . .
به سلامتي شب که زشتي هاي روزُ تو خودش محو ميکنه...
به سلامتي همه مهره هاي تخته نرد که تا وقتي رفيقشون تو حبس حريفه، هيچکي به احترامش بازي نميکنه.
امروز تو خيابون دست يه نفر يه قناري ديدم پرسيدم :
فروشيه؟ گفت : نه ؛ رفيقمه ... به سلامتي همه اونايي که رفيقاشونو نمي فروشن
به سلامتي ايرانسل که به آدم ميفهمونه که قبول کردن بعضي پيشنهادها فقط از اعتبار آدم کم ميکنه....
به سلامتي رفيقي که دلتو مي شکنه اما تو سکوت مي کني چون دوسش داري
به سلامتي سيم خاردار! که پشت و رو نداره
به سلامتي خدا که هر وقت باهاش گل يا پوچ بازي کني برنده اي چون هميشه دو دستش پره!!
به سلامتي اونايي که با هر وزش باد ، جهت عقايدشون تغيير نکرد و نمي کنه
به سلامتي دريا كه ماهي گنديده هاشو دور نمي ريزه...
به سلامتي اوني که از بس چشماش دنبال رنگ بود و رنگ ديده بود فکر کرد دل ما فرش و از روش رد شد.
سلامتي هرچي مرده ! که مرد بودن به جنسيت نيست به مرامه
لطفــاً !
لطفــاً !
لطفــاً !
طـــوری خاطــره بسازیـد
کــه
بعــد از شمــا هــم
بتوانـنــد " زندگـــــــی " کننـــد ...
جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مزمن !
دیگر مهم نیست..
بودن یا نبودن ؛
دوست داشتن یا نـداشتن ...
آنچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک از حسی است...
که دیگر تـو را به واکنش نمیکشاند!
در آن لحظه فقط در سکوت غـرق می شوی
و نگاه میکنی و نگاه و نـگــــــــــاه...
همـــــه آدم ها ...
بودنشان دلت را گرم نمیکند ،
و با رفتنشان دلت نمیگــیرد ...
اما بعضی ها فرق دارند ...
وقتی وارد زندگیات میشوند
همه جاهای خالیرا پر میکند...
دوست داری همیشه کنارت باشند..
از نگاه کردنشان سیر نمیشوی ..
تعدادشان زیاد نیست ،
این آدمها را نبـــاید از دست داد ،
این آدم ها دوست داشتنی اند ..
انگیــــــزه زندگی اند ...
باید همیـــــــــشه باشند
تا آخــــــــر دنــــــیا ..
آرزویم با تو بودن با تو موندن است،
حتی اگر فقط یک شب باشد
دوست دارم زمان در عشق تو بگذرد،
دوست دارم با تو جان گیرم
با تو جان ببازم، تو اجازه دادی عشقت را احساس کنم
تو به من دل سپردی من هم دلمو باختم،
پس با تمام وجود میگویم تو را می پرستم "عشقم"
ما عــادت کـردیـم
وقـتـیتـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم
تموم که شد و بـه تـیتـراژ رسـید
دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم...
یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم
مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت کــســانیکــه
زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا میکشن نـمی بـیـنیم
ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم کــه
بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن !
نگاهت را بہ ڪسے بـבوز ڪہ قلبش برای تو بتپہ
چشمانت را با نگاه ڪسے آشنا ڪـטּ ڪہ زنـבگے را בرڪ ڪرבه باشہ
سرت را روی شانہ هاے ڪسے بگذار
ڪہ از صـבاے تپشهاے قلبت تو را بشناسہ
آرامش نگاهت رو بہ قلبے پیونـב بزטּ ڪہ بے ریاتریـטּ باشہ
لبخنـבت را نثار ڪسے ڪـטּ ڪہ בل بہ زمین نـבاבه باشہ
رویایت را با چهره ے ڪسے تصویر کـטּ
ڪہ زیبایے را احساس ڪرבه باشہ
چشم بہ راه ڪسے باش ڪہ تو را انتظار ڪشیده باشہ
اما عاشق ڪسے باش ڪہ تڪ تڪ سلولهای بـבنش
تقـבس عشق را בرک ڪنـב
گــآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .؛
دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .؛
اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!!
...
وَ حآل هــَم کِه . . .؛
گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛
زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛
وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛
بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!
گآهی دِلگــیری. . . ؛
شآیــَد اَز خودَت . . .؛
شآیــَد....
از مرگ ماهی ها میترسم
وگرنه درد دلم را به دریا میگفتم...!
و درآخر...
ب سلامتی خودم نه واسه این حرفام
واسه اینکه مرهم ندارم واسه دردام ...!
دلم میخواهد تمامِ حسِ نابم را برایت بنویسم!
میدانی، گاهی دلم میخواهد از شدت این دوست داشتن بمیرم…
میخواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم
یکی بود ، یکی … بیخیال …!!!
خلاصه اش میشود دوستت دارم …
احساس مرا اندازه نگیر …
تو را بی اندازه دوست دارم … !
تعداد صفحات : 3