:: WellCome ::
ID: s_tehran09821@yahoo.com
برای ورود به وب سایت خاطرات تنهایی من اینجا کلیک کنید
** از هيچ کار کودکيم پشيمان نيستم... جز آرزوي بزرگ شدن **
:: WellCome ::
ID: s_tehran09821@yahoo.com
برای ورود به وب سایت خاطرات تنهایی من اینجا کلیک کنید
** از هيچ کار کودکيم پشيمان نيستم... جز آرزوي بزرگ شدن **
ماندن به پای تو فایده نداشت...
رفتم....
هه ..
دیدی چه خوب ترک کردنت را بلدم..
خواستم دوستت داشته باشم اما نفهمیدی...
تماشا می کنم...می خواهم ببینم انهایی که دورت را شلوغ کرده اند مثل من هم پشتت هستن؟؟
تو را انقدر که من می خواستم می خواهند؟؟؟
اطمینان داشتی من که نباشم دورت شلوغ هست..
ولی به همان شلوغی دورت قسم, پشتت خالیست..
به حرفایم خواهی رسید...
اما دیگر قصه من و تو تمام شد..
حال یک زندگی جدید ساخته ام..
یک زندگی بدون تو....
حماقت تمام..
زندگی نقطه سر خط.
طلبـــــکارت ک نیستـــــــم
دوستــــــم نـــــــداری
خـــــــب نداشتــــه بــــــاش!!!!
ﺷــــــــﮏ ﻧﮑــــﻦ ...!
" ﺁﯾﻨــــﺪﻩ ﺍﯼ " ﺧﻮﺍﻫـــﻢ ﺳﺎﺧﺖ ﮐﻪ , " ﮔﺬﺷﺘــــﻪ ﺍﻡ " ﺟﻠﻮﯾــــﺶ زﺍﻧـُــــــﻮ بزﻧــــﺪ ...!
ﻗـــﺮﺍﺭ ﻧﯿـــﺴــــﺖ ﻣــــﻦ ﻫــــﻢ ﺩﻝِ ﮐﺲِ ﺩﯾـــﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺴــــﻮﺯﺍﻧﻢ ...!
ﺑﺮﻋـــــﮑــــﺲ , ﮐﺴــــﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿــــﻢ ﻣﯿﺸــــﻮﺩ,
ﺁﻧـــﻘـــﺪﺭ ﺧﻮﺷﺒـــﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﻨــــﻢ ﮐـــــﻪ,
ﺑﻪ ﻫـــﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺟــﺎﯼ " ﺍﻭ " ﻧﯿـﺴﺘـﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ " ﻟـــــﻌــﻨــــﺖ " بفرﺳﺘـﯽ
.
نوشته اي از دفترچه ي خاطراتم
مورخ: 1393/08/30
شب ساعت 21:10
من همـانـم
خـوب تماشا کن
پسری که برای داشتنت ...
تمام شب را بیدار می ماند
وباتویی که نیستی حرف میزند
پسری که ...
زانــو میــزند لبه تختــش و چشمــــانش را می بندد
و تنــــهـا آرزویــش را برای
هـــزارمیـــن بـــــار به خدا یادآور می شود!!!
خدا هم مثــل همیـــشه لبــــخنـد می زند
از اینکه تــــــو آرزوی همیشگی من بودی!!!
نوشته اي از دفترچه ي خاطراتم
مورخ: 1393/08/30
شب ساعت 21:00
به خدا حافظی تلخ تو سوگند، نشد!
که تو رفتی و مرا ثانیه ای بند نشد!
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد!
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس؛ هیچکس اینجا به تو مانند نشد!
هرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد!
خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
نوشته اي از دفترچه ي خاطراتم
مورخ: 1393/08/30
شب ساعت 20:55
اگر مثل آدم خداحافظی كنی، غصّه می*خوری، اما خیالت راحت است.
امّا، جدایی بدون خداحافظی بد است،
خیلی بد،
یك دیدار ناتمام است،
ذهن ناچار می*شود هِی به عقب برگردد و درست یك ذره مانده به آخر متوقف بشود...
انگار بِروی به سینما و آخر فیلم را ندیده باشی ...!
دوباره می نویسم ...
می نویسم از تنهاییم
و سکوت پر از حرفم ؛ حرفهایی از جنس بغض ...
و آسمانی تیره تر از شب ، ابری ، در حسرت ستاره ...
دوباره می نویسم ...
می نویسم از خاطرات دورم
خاطرات شفافی که گذر زمان ماتشان کرد ... به سرعت عمر آدمی ؛
و تنها غباری از حسرت بر دلم به جای گذاشتند .
دوباره می نویسم ...
می نویسم از دل تنگم ...
دلی که همه ی برگهای درخت امیدش ریخته ...
نه! هنوز یک برگ باقی مانده ........... خدا !
و دوباره می نویسم ...
این بار از خودم :
خسته ام ...
" آرزویم این است نتراود اشک ازچشم تو هرگز مگر از شوق زیاد ..
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ..
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی ..
عاشق آنکه تو را میخواهد ..
و به لبخنده تو از خویش رها میگردد ..
وتو را دوست بدارد به همان اندازه..
که دلت میخواهد ..."
عشقم صبا جانم تولدت مبارک
چشمانت را باز کردی و دنیا غرق نگاه زیبایت شد
زیبایی های دنیا از آمدن تو پیدا شد ، روزها گذشت و چهره زیبایت در آسمان دلم آفتابی شد
دریای زندگی به داشتن مرواریدی مثل تو می نازد ،
همه زیبایی های دنیا با آمدن تو می آید و اینگونه زندگی با تو زیبا میشود ،
اینگونه چشمانم با دیدن یکی مثل تو عاشق میشود
و امروز روز میلاد دوباره تو است ، و این لحظه قشنگترین ساعت دنیاست ،
و این ماه درخشانترین ماه دنیاست
، همه جا را سکوت فرا گرفته تا خدا صدای تو را بشنود
صدای دلنشین تو در لحظه شکفتنت ، عطر حضورت فرا گرفته همه زمین را…
تو یک رویایی که حقیقت داشتنت معرکه است ، داشتن یکی مثل تو معجزه است ،
امروز روز میلاد دوباره تو است و من خیلی خوشبختم از اینکه مال منی…
جز این احساسات چیزی در دلم نمانده ،
این هدیه تا آخر عمرم در دلم مانده که دوستت دارم و قلبت این شعر عاشقانه را تا آخرش خوانده ….
شعری با عطر احساست ، به لطافت دستانت، به زیبایی چشمانت
قطره بارانم که گلستان کرده ای باغ وجودم را و امروز یک روز مقدس است
که مدتها به انتظار آمدنش نشستم …
عشق من منتظرم بیایی تا عاشقانه تو را در آغوش بگیرم و بفشارم تو را ،
تا بگویم خیلی دوستت دارم و بگیرم دستانت را ، تا بگویم تا ابد مال منی و ببوسم لبهایت را ،
تا احساسم را به تو هدیه دهم و تبریک بگویم روز تولدت را…
. تولدت مبارک عشق من….
بزن به افتخارش کف قشنگه رو
شله شله شله
بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی
عزیزم امروز، روز تولدت رو اول به تو و خودم تبریک میگم و جشن میگیرم
و دوم به فرشته ها تسلیت میگم! چون امروز سالروز جدایی رو با اشک سر میکنن
و در آخر به تقدیرم آفرین میگویم که من رو با تو پیوند زد …
بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک
میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک
تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا
و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز
از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
یه کیک خیلی خوش طعم، با چند تا شمع روشن
یکی به نیت تو یکی از طرف من
الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم
به خاطر و جودت به افتخار بودن
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی
با یه گریهی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه، رو لبا پر خندس
تا تو هستی و چشمات بهونهاست واسه خوندن
همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندهاست
واسه تولد تو باید دنیا رو آورد
ستاره رو سرت ریخت، تو رو تا اسمون برد
تولدت عزیزم پراز ستاره بارون
پر از باد کنک و شوق، پر از اینه و شمعدون
الهی که همیشه واسه تبریک امروز
بیان یه عالم عاشق، بیاد هزار تا مهمون
بدوووووو بیا جشن تولده
بدوووووو بیا جشن تولده
بدوووووو بیا جشن تولده
18 تیر چه بی همتا روزی ست برای من
بی همتا و بی مانند
برای من
منی که تو را از جانم دوست تر میدارم...
تار و پود ذهنم عجین شد با این زمان خجسته از روزی که قلبم با حس
بودنت آشنا شد...حقا که پرو بالم بخشیدی با آمدنت
عـــزیــــزم سی ساله شدی فداتشم
اکنون صبا ، فرشته مهربان آرزوهایم!
بدان که وجود من لبریز شوق بودن توست
چنان سرشارم از بودنت
که...
که فقط خدا میداند
و وجود جهان نیز
در زیباترین روز سال
شادی خود را از وجود کوچک من وامدار است
چرا که من در این زیباترین روز
عاشق ترینِ مردمان زمینم...
و باز صدراي من
لبخند بر لبانت جاودانه
و عشق در دلت ماندگار باد
زیبا بمانی
عاشق بمانی
بودنت مبارک
بر من و بر جهان !
ﮐﺴﯽ ﮎ ﺳﺮﺕ ﺩﺍﺩﻣﯿﺰﻧﻪ ، ﻗﺒﻼ ﯾﮑﯽ ﺳﺮﺵ
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻩ ...
ﮐﺴﯽ ﮎ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﺪﻩ ﻗﺒﻼ ﯾﮑﯽ ﺑﻬﺶ ﻓﺤﺶ
ﺩﺍﺩﻩ ....
ﮐﺴﯽ ﮎ ﻣﯿﺰﻧﺘﺖ ﻗﺒﻼ ﯾﮑﯽ ﺯﺩﺗﺶ ....
ﮐﺴﯽ ﮎ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﻧﻤﯿﮕﻪ
ﮐﺠﺎﺑﻮﺩﯼ ، ﺑﺎﮐﯽ ﺑﻮﺩﯼ ،ﯾﺠﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺍﻧﮕﺎﺭﻭﺍﺳﺶ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،، ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺶ
" ﺧﯿﺎﻧﺖ" ﺷﺪﻩ ..
ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﺮﺩﻩ ، ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﺶ ﻣﻬﻢ
ﻧﯿﺴﺖ،ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﺗﺎ ﺑﻬﺖ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﻪ ﺑﮕﻪ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ،،،ﻭﺍﻗﻌﺎ
ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ..ﺍﻭﻧﯽ ﮎ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﯽ ﻻﺷﯽ ﺍﻭﻧﯽ ﮎ
ﻣﯿﮕﯽ ﺗﮏ ﭘﺮ ﻧﯿﺴﺖ ، ﯾﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ..
ﺍﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻻﺷﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﯼ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻋﺎﺷﻖ
ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮﺑﻮﺩﻥ ...
وقتی عاشقش شدم که دیدم
هیچوقت دلمو نشکست
هیچوقت بهم نه نگفت
همیشه در جواب بچه بازیهام
خندید و گفت: عاشق همین کاراتم...
شب، چه اینجا و چه آنجا، باز هم شب است.
شب ها اینجا مدت هاست سکوت کرده است.
زانو هایش را در آغوش کشیده و روی لبه پنجره ای که رو به هیچ جا باز نمی شود نشسته است
در این مدت بسیار نوشته ام، کم خوانده ام. بسیار دیده ام و کم نگریسته ام. بسیار شنیده ام و کم گوش داده ام.
اما آموخته ام که گاهی باید نوشت برای خوانده نشدن، گاهی باید رفت برای ماندن......
بگذار صدایت بزنم، با تمام حرفهای ندا
که اگر بهنام آوازات ندادم، از لبانم زاده شوی
بگذار دولت عشق را بنیان گذارم
که شهبانویش تو باشی
و من بزرگ عاشقانش
بگذار انقلابی به راه اندازم
و چشمانت را بر مردم مسلط کنم
بگذار… با عشق چهرهی تمدن را دگرگون سازم
تمدن تویی، تو میراثی هستی که شکل گرفته
از پس هزاران سال، در دل زمین
صدای پای آرامش نمی اید
صدای غرش ابر است
از این ابر ها باران نمی بارد
بلا و محنت و درد است
دگر روی زمین گندم نمی کارد
هوای کوچه مان سرد است
لطیفه ها دگر شادی نمی آرد
لب و رخسار ما زرد است
دل از دنیا بریدم من ولی چشمت نمی زارد
ببین زانو زدن ها را که مرگ یک جوانمرد است
حرفها
گاهی اوقات
از زباله های هسته ای هم خطرناک تراند
هیچ جا نمیشود چالشان کرد ...
سلام ...
اینجا خبری نیست
فقط درخت های پُشتِ پنجره مانِ
گنجشک ها را گم کرده اند ....
و زیرِ آفتابِ بی رَمقِ زمستان
ذره ذره زخم های خود را آب می کنند ...
باورت می شود !
خیابان که آن همه از آمدن های تو
آبستنِ گام های تب دارمان بود ،
حالا زیرِ بن بستی سنگین
به خواب رفته ...
و دیوارهایِ خانه
که آغوش های عاشقانه مان را پناه می شدند ،
حالا قد کشیدند
و دارند مرا با هِق هقِ دلتنگی هایت می بلعند ...
نه !
اینجا خبری نیست
باور کن ...
من هنوز صدایِ نفس هایم را می شنوم
هر از گاهی ...
از چشم هایِ خُمارِ تو
تا سلام هایِ عاشقانه ی من راهی نیست ...
یک روز تو با من خواهی بود
روزی که من با لالایی بوسه هایم ،
لب های سرخِ تو را خواب می کنم
و از پیله هایِ قلبِ تو ،
پروانه هایِ شعر زاده می شوند ...
روزی که تو حرف می شوی
و دور تا دورِ اشک هایِ مرا خط می کشی
می دانم
تا طلوعِ تو در آغوشِ من ،
فقط چند ثانیه رویا باقی مانده است ...
mall;">خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :
mall;">" نــــذار برمـ "
mall;">یعنی بــرمـ گــــردون
mall;">سفــــت بغلمـ کـــن
mall;">ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــه ات و
mall;">بگــــــو :
mall;">mall;">
بیخــــــود کــردی میگی خداحافـــــظ
mall;">مگـــــه میـــذارمـ بــــری؟!!
mall;">مــــــگه الکیــــــــه ؟
مـیخـنـدم :
دیـگـر تـ ــب هــم نـدارم
داغ هـ ــم نیـسـتـم
دیـگــر بــ ــه یـ ـاد تـ ــو هـ ـم نـیسـتم
سـ ـرد شـ ـده ام...
سـ ـرد سـ ــرد
نمـ ـی دانـم
شـایـد دق کـ ــرده ام
کسـ ـی چــ ـه مـی دانـد
بــ ـی حسـ ـم کـ ـردی نـسبت بــ ــه تمـ ــام حـ ـس هــ ــای دنیـ ــا...
نگرانت نیستم...
شادی های دنیاکنارت هستند
مزاحمت نمی شوم.....
من ودلتنگی هایم زیادی هستیم....
جایی برای ما نیست.
می روم گوشه ای...
کنار دلهره...
ازدور به تماشا می نشینم
مزاحمت نمی شوم....
تو فقط بخند.......
بره های این حوالی گرگها را می درند!
ماهی های شهرما از کوسه هم وحشی ترند!
زاغ های بی صفت جای کبوتر می پرند!
زنده ها هم آبروی مرده ها را می برند!
احمقانه است،در این شهر به دنبال محبت باشیم...!
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
گــُـم شــدی . . .
میــان آدمهایـی كـه همــه شبیـه همند!
تــو اما فرق میكنـی
من تــو را
كــ جور خاص دوست دارمـــَت..
شبیــه آسمانــی كه تنـها یك ماه دارد..
یا بهــتــر بگویــم شبیــه مردی كه
فقط
یكـــ زن دارد...
سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم
رفتــن من تــرک تو نیســـت
مجـــــبورم از پیشت بــــرم
بــــزار منــــم یه قسمت از
خـــاطره های تو بشــــم
مــــی خوام بگـــم منـــو ببخـــش
که اومــــدم تو زندگیـــت
ببــــخش که از ته دلـــم
شدم اسیــــــر سادگیـــت
تو عشق من چه دردایــــی
اومــــد سراغ تو عــــــزیز
به خاطـــر رفتن من
رو گــــونه هات اشکــــی نریــــز
رفتــــن من ترک تو نیست
تو تا ابـــد کنـــارمــی
اگـــه نبــاشــــی پیش من
تو خواب و تو خیــــالمـــی
......
میــــرم که راحت بشــــی از
دلشــــوره های هر شبت
کـــاری ازم بر نمیـــــــاد
فقط شدم دردســرت
میـــــــــرم ولـــی تا همیشـــه
مــی مونی تو توی دلــــــم
با اینـــکه خیلــــی عاشقـــم
از پیش تو بایــد بـــــــرم
رفتــن من تــرک تو نیســـت
مجـــــبورم از پیشت بــــرم
بــــزار منــــم یه قسمت از
خـــاطره های تو بشــــم
مــــی خوام بگـــم منـــو ببخـــش
که اومــــدم تو زندگیـــت
ببــــخش که از ته دلـــم
شدم اسیــــــر سادگیـــت
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد ...
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟؟؟؟؟
به من گفتی
تو سخترین لحظه ها کنارتم
دریغ از اینکه سخت ترین
لحظه ها رو خودت برام رقم زدی
به سلامتي اونايي که هر چي شکستن، دل نشکستن
به سلامتي اون كسي كه ميدونه ولي هميشه ساكت مي مونه
به سلامتي هر كس كه درونش داره ميسوزه اما ترجيح ميده لبهاشو بدوزه
به سلامتي اون سوال هايي که پرسيده نمي شن ولي جوابشون بغض ميشه تو دل آدم
به سلامتي اونيکه تو دردناکترين لحظه ها، سنگينيه سکوت رو تحمل کرد
اما لب باز نکرد تا عشقش همونجوري که خوشه ، خوش بمونه
به سلامتي مدادهاي مداد رنگي که تا آخرين ذزه وجودشون يه رنگ ميمونن . . .
به سلامتي شب که زشتي هاي روزُ تو خودش محو ميکنه...
به سلامتي همه مهره هاي تخته نرد که تا وقتي رفيقشون تو حبس حريفه، هيچکي به احترامش بازي نميکنه.
امروز تو خيابون دست يه نفر يه قناري ديدم پرسيدم :
فروشيه؟ گفت : نه ؛ رفيقمه ... به سلامتي همه اونايي که رفيقاشونو نمي فروشن
به سلامتي ايرانسل که به آدم ميفهمونه که قبول کردن بعضي پيشنهادها فقط از اعتبار آدم کم ميکنه....
به سلامتي رفيقي که دلتو مي شکنه اما تو سکوت مي کني چون دوسش داري
به سلامتي سيم خاردار! که پشت و رو نداره
به سلامتي خدا که هر وقت باهاش گل يا پوچ بازي کني برنده اي چون هميشه دو دستش پره!!
به سلامتي اونايي که با هر وزش باد ، جهت عقايدشون تغيير نکرد و نمي کنه
به سلامتي دريا كه ماهي گنديده هاشو دور نمي ريزه...
به سلامتي اوني که از بس چشماش دنبال رنگ بود و رنگ ديده بود فکر کرد دل ما فرش و از روش رد شد.
سلامتي هرچي مرده ! که مرد بودن به جنسيت نيست به مرامه
لطفــاً !
لطفــاً !
لطفــاً !
طـــوری خاطــره بسازیـد
کــه
بعــد از شمــا هــم
بتوانـنــد " زندگـــــــی " کننـــد ...
تعداد صفحات : 3