هر بار که دلم هوای خدا کرد...
نه!
هر بار که خدا یاد دلم کرد...
تنم لرزید...
نه از خدا...
از خودم!
که از شیطان هم شیطان تر شدم...
نگاهم را می دزدم ، مبادا چشمم در چشم خدا گیر کند...
درد من "چشمانی"بود كه
به من "اشك" هدیه داد
و به دیگران "چشمك
نمیدونم اونایی که غرور کسی رو میشکوونن
وحتی گوششون رو میبندن
تا صدای خورد شدن غرورشو نفهمن,
اینا دستشون رو به چه امید
و به سمت کدوم آسمان بلند میکنن
و برای خوشبختی خودشون دعا میکنن؟؟!
نیکوتین سیگا رادمو جذب نمیکنه ... !
آدم ها به دود سیگار معتاد میشن .. !
خیره به دود و غرق در خاطرات .. !
آدم ها معتاد خاطراتشون میشن .. !
بـــآر آخــــ ـر دسـتـ آخــ ـر
مـــ ـن ورق را بـــا دلــــــ ــم بر میزنـــــ ــم
بــار دیــ ـگر حـــ ــکم کــ ـن امــ ـآ نه بـــ ـی دل بــ ـا دلــ ــت حــ ــکم کن
حـــ ــکم دل . . . !
هــ ـرکه دل دارد بینــ ـدازد وســ ــط تــا کــ ــه مــ ـا هــ ـم دل هــ ـآیمــ ـآن را رو کنــ ـیم
دل کــ ـه روی دل بیــ ـفتد عــــشــق حاکـــ ـم مــ ـی شود
پــ ـس به حــ ـکم عـ ـشـ ـق بــ ـازی میـ ـکنیم
ایــ ـن دل مــ ـن !
رو بــ ـکن حــ ـالا دلــ ـت را .
دل نــ ـداری بــ ـر بزن انــ ـدیشه ات را ...
حــ ـکم لازم .. دل ســ ـپردن دل گــ ـرفتن . . هــ ـردو لازم .. !
فکـــــر تنـــــ ـــــم را ;
از ذهنـــــت بیـــ ــرون کـــــن ...!
تنهـــــا لحظــــــ ـــه ای !!!
حالـــــادوبــ ـــاره بگـــــو ...
بـــ ـــاز هــــــــم دوستــــــ♥ــــم داری ..........؟!!!
آن زمان که من چشم بسته خود را در آغوش تو بیابم
و در مردانگی ات گم شوم
بازی عقربه ها به پایان می رسد و
زمین دیگر مسُولانه به دور خورشید نمی چرخد،،، سفر می رود!
زمان، زمانِ آرام این دنیا است
---------------------------------------------
تو نبودی!
من هیچگاه دروغ های این آینه را باور نکردم
هنگامیکه تنها شیشه ای بود و تو به نزدیکی گرمای نفسی،
بدور از هندسه این اتاق در آغوشم کشیدی
---------------------------------------------
هوس را می توان بندگی کرد
آنگاه که جرس نفس تو باشد
---------------------------------------------
سلام دريام؛ يه كم تنها م
مي خوام وقتي زتو گيرم
من اينجا يكّه و تنها
ز دست تو كه دلگيرم
تو رنگت، رنگ درياهاست
اميدي رو به فرداهاست
در اين مرداب وحشت زا
چونان جويي روان اينجاست
منم غمگين ز دست تو
ز عطر و بوي، مست تو
تويي روشن چنان خورشيد
منم ترسان چنان يك بيد
تويي روزن براي دل
من عاشق گشته اي غافل
تويي مونس برای كس
نسيم عطر تو خنده ست
نسيمت وقف شالي بود
زبودن، گُل، چه حالي بود
منم محتاج يك لبخند
اسير و خسته و دربند
توي عشق خداوندي
نبندي هيچ راه بندي
منم درگير يك تدبير
دريغا! خسته از تقدير
تويي آبي سرا پا شور
كه دور افتاده از منفور
من اينجا يكه و تنها
به رنگ رنج ماهي ها
تويي پژواك نورالحق
دهد زنهار بر اين احمق
كه نوردل كسي يابد
بگيرد حقّي از ناحق
الهي خود، تو تنها كن
دل و دينم چو دريا كن
در خیالم جاری باش
در وسعت رویاهایم
جاری همچون رود در آغوش وا کرده زمین
همچون رقص باد بر تن عریان شاخه
بیکران رویایم جای توست
گوشه ای از آن من
جاری باش
چون ماه بر ظلمت
که هر شب
برپهنه گیتی
سراسر اسمان را از نور شستشو می دهد
جاری باش
چون سرود باد در لابلای انگشتان سبزه ها
همچون نقاشی بر بال پروانه ها
چو بوسه های بی املن موج بر گونه ساحل
جاری باش در خیالم
هوای خونه غمگینه صدایی جز سکوتم نیست
نبودنت حس تلخیه که توی لحظه هام جاریست
چرا این قصه ی شیرین جدایی شد سرانجامش
چرا کابوس تنهایی نشسته بر سر راهش
اگه از حسرت عشقت،گره افتاده در کارم
بدون معنیش فقط اینه
هنوز خیلی دوست دارم
اسیرم در غم عشقت ،سراسر تیره و تارم
همینه عشق و احساسم میدونی که دوست دارم
یه روزی دل به من دادی،حالا میگی دلت سیره
کسی چیزی رو می بخشه که اونو پس نمی گیره
منم عاشق تب دارت یه عمریه دوست دارم
دلم پیش دلت گیره ، یه جورایی گرفتارم
…
اگه از حسرت عشقت،گره افتاده در کارم
بدون معنیش فقط اینه
هنوز خیلی دوست دارم
اسیرم در غم عشقت ،سراسر تیره و تارم
همینه عشق و احساسم میدونی که دوست دارم
منو این درد تنهایی شاید حسرت سزاوارم
نمیگم بی گناه بودم ولی هنوز گرفتارم
شکستم از غم دوریت ، تو قلبم تیره و تارم
همینه عشق و احساسم تا ابد دوست دارم
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من در انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد
من شروع شدم.
وقتی که او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مـــــردن
قبل از اينكه به كسی که میدونی با احساس و ساده س بگي:
دوستت دارم
قبل از اینکه بهش محبت کنی
قبل از اینکه به خودت عادتش بدی
قبل از اینکه تنش رو به بغل بکشی
قبل از اینکه احساساتیش کنی
قبل از اینکه تنهاییش رو پر کنی
قبل از اینکه عاشقش کنی
خوب فكراتو بكن
از حرفت مطمئن باش
نه اینکه تا دیدی طرف عاشقت شده و هیچ جور رفتنی نیست
شروع کنی به پیدا کردن یکی دیگه
و با بهونه گیری های الکیت طرفت رو داغون کنی
تو داری از بازی دادن اون لذت میبری
ولی اون داره با فکرت زندگی میکنه
یک کلام ختم کلام هر جنسیتی هستی " مرد " باش.....!
ببین دختر:بیا میخام رازی را بگویم
پسرها عروسک ندارند!!دردو دل کردن و حرف زدن را یاد نگرفتند!!
نگاه کن:خوب دعوا میکنن!!فقط بلدند اسباب بازیهاشونا رو خراب کنند!!
پسرها اشک ندارند!!
میترسند مردیشان زیر سوال برود!!
میشنوی؟؟؟؟
ته صدایش،گریه ای بی صداست که بایک آغوش ساده،قلب هرمردی را میشود بدست آورد
نگاهش کن؟؟؟
وقتی خسته است...وقتی مریض است...ولی دلسوزی برایش نیست.!!
پدرت وقتی مادرت نیست چقدر پیراست؟!!
میدونم از پسرا ناراحتی...میدونم بیمعرفتند...میدونم حرف بدمیزندد
بازی بلد نیستند
آنها تقصیری ندارند،کسی اورا مثل تو ناز نکرده،گل سربه موهایش نرده،صورتش را نبوسیده
اوبجای بوسه سیلی خورده تا یادش بماند مردباید قوی باشه
دخترک...
پسرها نمیشکنند
مگر...
بدست دخترکی
نخورده می،چه داند شراب یعنی چه
ندیده آب چه داند سراب یعنی چه
درست نیست که بدانی چه حالتی دارم
مرا ببین که بدانی خراب یعنی چه
میخواهم آنقدر بو بکشم تو را که ریه هایم پر شود از عطر تنت...
که هوا داشته باشم برای نفس کشیدنم...
وقتی کنارم نیستی...
عـشـــــق
چیز عجیبے نیستــــــــــــ
نازنینم
همین است که تــ ــ ـــــــــــــــــو
دلتـــــــ بگیرد
و مـ ـن
نـ فـ سـ م ............
آرزو دارم فراموشت کنم اما چگونه؟
از نهیب سینه خاموشت کنم اما چکونه؟
آروز دارم در آغوشت کشم من بی مهابا
دست خود را حلقه بر دوشت کنم اما چگونه؟
دست هایت را بگیرم پیش چشمانت بمیرم
زلف خود را همچو تن پوشت کنم اما چگونه؟
سر به دامانت گذارم تا که جان در سینه دارم
خواب نازی در کنج آغوشت کنم اما چگونه؟
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو
برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن
برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه
نمی تونم .... نمی تونم ...
هرجا میرم تو پیش رومی
بین خاطراتم خودم و گم می کنم
چه بیهوده...که تمام خاطراتم تویی
زمان رو میشمارم
حتی زمان یادآور توست
راه می روم
آه ه ه قدمهایت را کنارم حس می کنم، پا به پای من
می نگرم خاموش
خاموشییم را فکر چشمهایت می شکند
گوش می کنم به اواز سکوت
حتی سکوتم و ناقوس خاطراتت خاموش می کند
نمی دانم
نمی دانم...
دارم دست و پا میزنم توی مرگ لحظه ای بی تو
شاید بدنبال راه فراری از این همه بی تو بودن
راهی هست؟؟؟
نمی دانم
نمی دانم
چکنم با توی که در من بودی...
حالا که رفتی گویی هنوز در منی
یا شاید مرا نیز با خود برده ای
به...
نمی دانم
نمی دانم
چکنم..... صدای میاید که باید خورد را نابود کنم
من
خسته
تنها
افسرده
گیر افتاده بین روزمرگی های لعنتی
و چیزی که دیگران از من تو ذهنشون ساختن
شاد
شنگول
عاشق خل وچل بازی
سرزنده
سرزنده
سرزنده
چه قدر سخته غرق جمعیت بودن در عین تنهایی . . .
آن شب که ماه عاشقانه هایمان را
تماشا میکرد
آن شب که شب پره ها
عاشقانه تر
نور را میجستند
و اتاقم
سر شار از عطر بوسه و ترانه بود
دانستم
تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی
یه دریا اشـــــــــــــک برای ریختن دارم ...
یه دل گرفته....
یه زندگی پر از خــــــالی...
من سرشارم از تنهایــــــــــــی....
.
.
.
تنهایــــی همیــــن اســـــت...
تکـــــــرار نا منظـــــم من بــــی تـــو....
بی آنـــکه بدانــــی برای تـــو نفــــس می کشـــــم....
این روزها من
حرفی نیست.!
خودم سکوت را معنی میکنم
کاش میفهمیدی:
گاهی همین نگاه سرد:
روی زمستان را هم کم میکند!!!!
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام
تا ارامش اهالی دنیا
خط خطی نشود..
اینجا زمین است
رسم ادمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردند
فراموشت میکنند...
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم
تا به گوش تو برسانند....
می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند...
غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار ....
من اکنون صاحب دشتی قاصدکم!
اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک
می میرند؟
رودها در جاری شدن
و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسان ها
همه ی انسان ها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
اما نباشد، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد، هرگز نباشد
صداقت آن است که در پی افشای بی صداقتی ديگران نباشی.
صداقت، ننگرستين به مردم است با ديده ی شک.
صداقت، درختی است که آرامش بار ميدهد و نه اضطراب و تشويش.
صداقت، با پاکی تو از راه ميرسد و بدان که سعی در خرج کردن صداقت، عين بی صداقتی است.
صداقت، رفتار يکسان توست در برابر توامند و ناتوان.
صداقت، دوستی دلهاست و عدم صداقت دوستی اذهان است.
دم زدن مدام از صداقت، نشانه ی بی صداقتی است.
آن اندازه که سکوت و خاموشی، صداقت است، سخن گفتن صداقت نيست!
شايعترين علت عدم صداقت، واداشتن ديگران به صداقت است چرا که اين بيانی غير مستقيم است از عدم صداقت آنها!
گل صداقت در لحظات بی ذهنی کامل ميشکفد.
سخن از روی صداقت، خود، سوگند است، پس ....
آمدم ای شاه ، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجأ در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده
تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من با نظری ، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی جمله ی حاجات مرا هم بده
تنهایی يعنی...
، يه بغض كهنه و
يه چشم خيس و
يه موزيك لايت و
سیگار و
يه فنجون قهوه تلخ...!!!
میتوان زیبا زیست...
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم،
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب!
لحظه ها میگذرند
گرم باشیم پر از فکر و امید...
عشق باشیم و سراسر خورشید...
شب تا صبح. . .
صدبار صفحه گوشیم را نگاه میــکنـم. . .
نـــــه زنـــــــگی نــــه اس ام اســـــی. . .!
نـــــه اینکه هیـچکس نیست. . .! نه. . .!!
فــقــط آنـکه بــایـــد بــاشد نــیــست. . .!!!
هرگز نفهمیدم
فراموش کردن درد داشت
یا فراموش شدن !
به هر حال ...
دارم فراموش میکنم
فراموش شدنم را ...
شب است ...
کلنجار میروم با خودم
با دلتنگی هایم
با قلب له شده ام
با غرور شکسته ام
سراغش را بگیرم ... نگیرم ... بگیرم ... نگیرم
نزدیک صبح است ... دل را به دریا زدم
خـوشبختـی یعنـــــی :
قلبــــــــــــی را نشکنـــــــــــی
دلـــــــــــــی را نرنجـــــــــانــــــی
آبـرویــــــــی را نــــــــریــــــــزی
و دیـگــران از تــــــو آسیبـــــــی نبیننــــــد...
حـالا ببیـن چقـــــــدر خـوشبختـــــــــــی!!!!
بگین بباره بارون ، دلم هواشو کرده
بگین تموم شدم من ، بگین که برنگرده
بهش بگین شکستم ، بهش بگین بُریدم
برهنه زیر بارون ، خرابُ درب و داغون
از آدما فراری ، از عاشقا گریزون
بهش بگین شکستم ، بهش بگین بُریدم
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلألو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود
چیزی به فرو رفتنم نمانده ، چیزی به تمام شدنم نمانده ،
در سایه سنگینی که بر روی زندگی ام افتاده ، وزش نابودی را می بینم
صدای نفسهایت مرا می برد به عالم شعر .
می برد تا ” رحم کن ای نفس “ جبران
می برد تا ” بوسه ” ی فروغ
می برد تا ” ای نوش کرده نیش را ، بی خویش کن با خویش را ” مولانا
می بینی …
یک نفست مرا تا کجاها می برد …!
تعداد صفحات : 3