سلام دريام؛ يه كم تنها م
مي خوام وقتي زتو گيرم
من اينجا يكّه و تنها
ز دست تو كه دلگيرم
تو رنگت، رنگ درياهاست
اميدي رو به فرداهاست
در اين مرداب وحشت زا
چونان جويي روان اينجاست
منم غمگين ز دست تو
ز عطر و بوي، مست تو
تويي روشن چنان خورشيد
منم ترسان چنان يك بيد
تويي روزن براي دل
من عاشق گشته اي غافل
تويي مونس برای كس
نسيم عطر تو خنده ست
نسيمت وقف شالي بود
زبودن، گُل، چه حالي بود
منم محتاج يك لبخند
اسير و خسته و دربند
توي عشق خداوندي
نبندي هيچ راه بندي
منم درگير يك تدبير
دريغا! خسته از تقدير
تويي آبي سرا پا شور
كه دور افتاده از منفور
من اينجا يكه و تنها
به رنگ رنج ماهي ها
تويي پژواك نورالحق
دهد زنهار بر اين احمق
كه نوردل كسي يابد
بگيرد حقّي از ناحق
الهي خود، تو تنها كن
دل و دينم چو دريا كن