نخورده می،چه داند شراب یعنی چه
ندیده آب چه داند سراب یعنی چه
درست نیست که بدانی چه حالتی دارم
مرا ببین که بدانی خراب یعنی چه
نخورده می،چه داند شراب یعنی چه
ندیده آب چه داند سراب یعنی چه
درست نیست که بدانی چه حالتی دارم
مرا ببین که بدانی خراب یعنی چه
میخواهم آنقدر بو بکشم تو را که ریه هایم پر شود از عطر تنت...
که هوا داشته باشم برای نفس کشیدنم...
وقتی کنارم نیستی...
عـشـــــق
چیز عجیبے نیستــــــــــــ
نازنینم
همین است که تــ ــ ـــــــــــــــــو
دلتـــــــ بگیرد
و مـ ـن
نـ فـ سـ م ............
آرزو دارم فراموشت کنم اما چگونه؟
از نهیب سینه خاموشت کنم اما چکونه؟
آروز دارم در آغوشت کشم من بی مهابا
دست خود را حلقه بر دوشت کنم اما چگونه؟
دست هایت را بگیرم پیش چشمانت بمیرم
زلف خود را همچو تن پوشت کنم اما چگونه؟
سر به دامانت گذارم تا که جان در سینه دارم
خواب نازی در کنج آغوشت کنم اما چگونه؟
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو
برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن
برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه
نمی تونم .... نمی تونم ...
هرجا میرم تو پیش رومی
بین خاطراتم خودم و گم می کنم
چه بیهوده...که تمام خاطراتم تویی
زمان رو میشمارم
حتی زمان یادآور توست
راه می روم
آه ه ه قدمهایت را کنارم حس می کنم، پا به پای من
می نگرم خاموش
خاموشییم را فکر چشمهایت می شکند
گوش می کنم به اواز سکوت
حتی سکوتم و ناقوس خاطراتت خاموش می کند
نمی دانم
نمی دانم...
دارم دست و پا میزنم توی مرگ لحظه ای بی تو
شاید بدنبال راه فراری از این همه بی تو بودن
راهی هست؟؟؟
نمی دانم
نمی دانم
چکنم با توی که در من بودی...
حالا که رفتی گویی هنوز در منی
یا شاید مرا نیز با خود برده ای
به...
نمی دانم
نمی دانم
چکنم..... صدای میاید که باید خورد را نابود کنم
من
خسته
تنها
افسرده
گیر افتاده بین روزمرگی های لعنتی
و چیزی که دیگران از من تو ذهنشون ساختن
شاد
شنگول
عاشق خل وچل بازی
سرزنده
سرزنده
سرزنده
چه قدر سخته غرق جمعیت بودن در عین تنهایی . . .
آن شب که ماه عاشقانه هایمان را
تماشا میکرد
آن شب که شب پره ها
عاشقانه تر
نور را میجستند
و اتاقم
سر شار از عطر بوسه و ترانه بود
دانستم
تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی
یه دریا اشـــــــــــــک برای ریختن دارم ...
یه دل گرفته....
یه زندگی پر از خــــــالی...
من سرشارم از تنهایــــــــــــی....
.
.
.
تنهایــــی همیــــن اســـــت...
تکـــــــرار نا منظـــــم من بــــی تـــو....
بی آنـــکه بدانــــی برای تـــو نفــــس می کشـــــم....
این روزها من
حرفی نیست.!
خودم سکوت را معنی میکنم
کاش میفهمیدی:
گاهی همین نگاه سرد:
روی زمستان را هم کم میکند!!!!
تعداد صفحات : 10